خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

خاطره از شهید حسن رضوان خواه

پنج شش ساله بودم. خوب یادم هست هر وقت مرا می دید، با محبت بغلم می کرد و می گفت: «عموجون! دختر خوب باید همیشه حجابش رو حفظ کنه.»

جلوی پام می نشست و روسری ام را مرتب می کرد.

....

آمد به خوابم و یک چادر مشکی بهم داد. گفت: «چادر سرت کن.»

منبع:یادگاران، جلد 21 کتاب شهید حسن رضوان خواه ، ص 52